ترافیک اتوبان همت سنگین است، توی رادیوی موبایلم دارم دنبال رادیو پیام میگردم که ببینم کی از شر این صف قطار شده ماشین و ردیف چراغهای قرمز جلوی چشمم خلاص میشوم. یک ایستگاه رادیویی پیدا میکنم که یکی دارد توی آن موضوع مهم وضعیت تیم ملی اسکواش را بررسی میکند، در رادیوی دیگری دارند از خواص ضدسرطان گوجهفرنگی میگویند و توی یک رادیوی دیگر یک آقای خیلی عصبانی دارد با داد حرف میزند که "برخورد قاطع با سران فتنه فضا را آرام میکند". باز هم جستجو میکنم، هنوز رادیو پیام را پیدا نکردهام، یک آقای اتوکشیده جای دیگری دارد از هدفمند کردن حرف میزند و تشریح میکند که مردم برای دریافت یارانه چطور خوشهبندی خواهند شد. رادیو پیام پیدا نمیشود، یک آهنگ خیلی شاد را میشنوم و صدای مجری رادیو که جیغ جیغ کنان به همشهریان شاد و سرزنده و باحال خودش! سلام میدهد و میپرسد:" راستی شما میدونید اگه کلاغها سفید بودند، شخصیتشون چه تغییری میکرد ؟!". رادیو را خاموش میکنم، ترافیک سبک نشده، چراغهای قرمز امتداد دارند.
----------
یکجور خلبازی عاشقانه:
دلم از اون تسبیح سبزای امامزاده صالح میخواد، که با هم بریم پسش بدیم، اونوقت تو حیاط امامزاده وایستم و وقتی که داری چادر سفید سرت میکنی خوب نگات کنم. (نمیشد محاوره نباشد)
جاده خاکی:
آنقدر خلاف موج شنا خواهم كرد
تا رودخانه مسيرش را عوض كند
يا غرق شوم
در خوابي
كه براي تو ديدهام ...
(شهاب مقربین)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر