۱۳۸۹ فروردین ۷, شنبه

آقای دکتر


توی اتوبوس نشسته‌ام، ردیف اول، آن وری که پشت راننده نیست. یک آقای کت شلواری با پیراهنی که توی گرمای آخر اسفند تهران دگمه آخرش را بسته می‌آید و کنار من می‌نشیند. ریش مرتبی دارد، و دارد زیرزیرکی نگاه می‌کند تا بداند دارم چه کتابی می‌خوانم. اتوبوس هنوز راه نیفتاده، با موبایلش شماره‌ای را می‌گیرد و مشغول صحبت می‌شود :"سلام آقای دکتر، دکتر (...) هستم، من فردا کلاسم رو برگزار نمی‌کنم و..." در عرض چند دقیقه چند تماس دیگر گرفت و من حالی‌‌ام شد که بغل دستی‌ام دکتر است، استاد دانشگاه است و توی چند دانشگاه مختلف تدریس می‌کند.

اتوبوس دارد راه می‌افتد که جوانی با عجله سوار می‌شود، همان اول می‌ایستد و رو به من و آقای دکتر می‌کند و می‌گوید:"جسارته‌ها ولی احتمالاً یکی از شما جای من نشستین.". بی هیچ حرفی بلیطم را نشانش می‌دهم که جلوی شماره صندلی نوشته: "2".
آقای دکتر قیافه آدم‌های ناراحت را به خودش می‌گیرد و با لحنی کمی عصبانی رو به جوان می‌کند و می‌گوید:"نخیر آقا، من سر جای خودم نشستم، برید جاتون رو پیدا کنید". جوان که حوصله بحث ندارد، سرش را می‌اندازد پائین و می‌رود انتهای اتوبوس.

هنوز اتوبوس از ترمینال خارج نشده بود. آقای دکتر وقتی داشت از توی جیبش کاغذ درمیاورد، بلیطش افتاد روی پای من.  جلوی شماره صندلی نوشته بود : "10".

آقای دکتر سرجایش ننشته بود.

------
کنارگذر: بوی عید می‌آید شدیداً. و من از عید خوشم نمی‌آید شدیداً.

۱۳۸۹ فروردین ۵, پنجشنبه


اینا همش از تلخی یه مه میاد
یه مه غلیظ
یه مه گرم که پوستمو می‌سوزونه و خودشو تو قلبم رو می‌کنه
منتظر اولین شیشه سردم که بچسبم بهش
یاد تو می‌افتم که گرمی گونه‌ت رو با خیسی ابر توی پنجره خنک می‌کردی و می‌گفتی:
"هر خونه‌ای یه ابر داره که وقت باریدنشو فقط پنجره ‌های بسته‌ش می‌دونن"
کاش می‌دونستم پنجره‌ت کجای این همه ظلمته
حالا دیگه دست من نیست که کجا بشینم، می‌شینم
روبروی این شیشه که شاید پشتش تو باشی
تمامشو از خودم پُر می کنم
منتظرم بانو
یه انگشت می‌شینه رو من،گرد و بارون رد می شه،ردش می‌مونه رو ذهنم،می‌چکم پایین،می‌میرم
آره، تو‌یی
چشمات رو سینه‌م نشسته و گونه‌هات از گلوم پیداست
شونه‌ت تو قلبم گیر کرده
دارم محو می‌شم،محو می‌شم،محو می‌شم
آروم آروم دارم محو می‌شم
حالا دیگه هیچی نیست...

- مونولوگ پایانی نمایش "داستان یک پلکان" – فرناندو (مهدی پاکدل) از وبلاگ مهدی پاکدل

کنارگذر: دیدن یک تئاتر خوب، حال آدم را خوب می‌کند. "داستان یک پلکان" رضا گوران تئاتر خوبی بود. دوشنبه 24 اسفند آخرین اجرای این نمایش است، از دستش ندهید. ساعت 19، تالار قشقایی.

۱۳۸۹ فروردین ۱, یکشنبه

سراومد زمستون

گلبرگهای میخکهای سرخ را باد می پراکند و ما می خواندیم : " سر اومد زمستون ...."
باد در غروب زمستانی 19 اسفند میهمانمان بود و ما می خواندیم :" ... موجی در موجی می بندد و ..."
باد در صبحگاه 19 اسفند سال 1363 می خواند:" ... تق تق تتق تتق تتق ..." و ما در غروب زیبا و دل انگیز 19 اسفند 1388 می خواندیم :" سر اومد زمستون ، شکفته بهارون ، گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون ..." و چه زیبا و به یاد ماندنی شد غروب 19 اسفند 1388 در گورستان زنجان ،گورستانی که عطر زندگی داشت ، گورستانی که بوی زندگی می داد و چقدر بزرگ بود جمعی که جشن به یاد بزرگی گرفته بودند ، بزرگی که یادگارش همراه و رفیق ماست .
"... سر اومد زمستون ..."

کنارگذر:
به تو آن جمله معروف را نگفتم رفیق. نگفتم: "خدا رحمتش کنه". توی گورستان داشت با ما سرود می‌‌خواند، گلبرگ میخک‌های سرخ دور تنش می‌رقصیدند.

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

سرزمین قدکوتاهان

چرا توقف کنم، چرا ؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت: فواره وار

....

من از سلاله درختانم
تنفس هوای مانده ملولم می کند
پرنده ای که مرده بود به من پند داد که پرواز را به خاطر بسپارم

...

در سرزمین قدکوتاهان
معیارهای سنجش
همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند .

(فروغ)

کنارگذر: حیف واژه که حرام حقارت بعضی آدم‌ها شود. از روح فروغ شرمسارم، عذر می‌خواهم.

کنارگذر 2: و چه کسی دارد از نردبان بالا می رود

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

بوی باد

حس بویایی‌ام هنگ کرده. توی ماشین بوهای مختلف دارند با همدیگر مبارزه می‌کنند و هیچ کدام حریف دیگری نمی‌شود. بوی گوسفند، رایحه ادکلن مارک‌دار، بوی تند عرق راننده و بوی سیری که از دهان یکی دیگر از مسافران می‌آید. شیشه را می‌دهم پایین، بوی باد می‌آید.


کنارگذر:
نگران شکوفه‌های زردآلوی حیاطم، که باز سردشان شود، یخ بزنند، بمیرند.

یک‌جور خل‌بازی عاشقانه:
‌می‌شود چرخ طیاره را پنچر کرد ؟ آسمان را بست ؟ می‌شود ؟

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

اعتماد

یه روز یکی داشت برف های پشت بام رو پارو می کرد. بهش گفتن هم پاروش خوبه، هم ایزوگامش سïر نیست، هم دیواره پشت بوم محکمه، خیالت راحت باشه به حرف ما اعتماد کن. حین کار افتاد پایین گردنش شکست. پرسیدن پاروش مشکل داشت یا برفش، گفت:هیچ کدوم، اعتمادش،

ابراهیم رها

قصه ما به سر نمی رسد - آخرین قصه خاله پیرزن

کنارگذر: اعتماد هم توقیف شد، ایران‌دخت هم و هر دو رفیق جاده‌ام بودند.

۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

میز میز !

هدفون توی گوشم بود و یک موسیقی آرام داشت نم نم پخش می‌شد توی شب. چشمهایم را بسته بودم و داشتم با موسیقی تمرکز می‌کردم . دستی از صندلی پشت خورد به شانه‌ام. هدفون را برداشتم و گفتم:" بله ؟" گفت:"صدای اونو کم کن اذیت می‌کنه!". گفتم:"جان ؟!" گفت:"همون که گفتم" با دهان باز از تعجب پرسیدم:" هدفون توی گوش منه، اونوقت شما رو اذیت می‌کنه". گفت:"آره، صداش میز میز! می‌کنه، کمش کن". حوصله بحث نداشتم چون قطعاًٌ کار با همچین آدمی به جاهای باریک می‌کشید. صدا را کم کردم، به جای موسیقی آرام هر چه آهنگ متالیکا و هر آهنگی که تویش گیتار برقی و سنتور بود را از آرشیو موبایلم انتخاب و پخش کردم. وقتی داشتم از ماشین پیاده می‌شدم به آقای همسفر گفتم: "خوبی ؟ شرمنده که آهنگ‌هام میز میزش زیاد بود!".

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

بوی کافور

بوی کافور می‌دهد تنم، شب بود که چهارمین پیکر را به خاک سپردیم و باد داشت بوی کافور را پخش می‌کرد در شهری که دیروز همه جایش بوی مرگ می‌داد.
بوی کافور می‌دهد تنم، و فرشته نازیبای مرگ بالای سر شهر دارد می‌رقصد، نگاهش نمی‌کنم، می‌ترسم. داسش از بغل گوشم رد می‌شود، به همدیگر نیشخند می‌زنیم.
بوی کافور می‌دهد تنم، چهارماه پیش عروسی مرتضی بود، بوی کافور نمی‌آمد...
بوی کافور می‌دهد تنم، امروز صبح روزنامه‌ها جلوی مغازه مرتضی مانده بود و خودش داشت از روی پارچه سیاه روی کرکره مغازه‌ به من لبخند می‌زد.
بوی کافور می‌دهد تنم ...

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

پرواز خوشی را برایتان آرزومندیم (2)

محکم به شیشه خورد و پرت شد میان جاده. این بار نه پرنده‌ای که مردی خسته، پیاده. کلاه ایمنی نداشت و توی روز لباس شبرنگ تنش نکرده بود. رادیو خاموش بود.

کنارگذر: امروز صبح، جلوی دادگستری مردی مرد.

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

پرواز خوشی را برایتان آرزومندیم

محکم به شیشه خورد و پرت شد میان جاده. نمی‌دانست حرکت در شب خطر دارد، به‌خصوص وقتی لباس شبرنگ و کلاه ایمنی هم نداشته باشی. کبوتر راه لانه‌اش را گم کرده بود، کبوتر به لانه نرسید و صدایی توی رادیو گفت:"عزیزان پرنده توجه داشته باشند که برای بالابردن ایمنی هوایی و حفظ جان خودشان، در هنگام حرکت در شب ضمن توجه به علائم و هشدارها، از کلاه و سایر لوازم ایمنی استفاده کنند. پرواز خوشی را برایتان آرزومندیم".

کنارگذر:
جاده هست پس هستم !

جاده خوانی:
هم "گاو" را دوست دارم، هم "لیلا" را، "هامون" را هم. اما دارد حالم از "به خاطر یک فیلم بلند لعنتی" به هم می‌خورد. داریوش مهرجویی را دوست دارم و به همین خاطر اگر یک رمان دیگر نوشت ، نمی‌خرم،‌ نمی‌خوانم.