۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

مادرم

شب پنجشنبه برف باریده و یخ زده بود توی جاده. برای برگشت سوار یک پراید سفیدرنگ شدم. راننده ناشی بود و این وقت سوار شدن روی پیشانی‌اش نوشته نشده بود. در میانه مسیر ماشین ناگهان از مسیرش خارج شد، چرخید و چرخید و به سرعت به سمت مخالف رفت. از روبرو کامیونی آمد و از پشت سر یک اتوبوس. همسفرانم توی آن پراید سفید کذایی و در آن لحظه هر کدام صدا می‌زدند کسی را. یکی بلند گفت :"یا حضرت عباس"، دیگری گفت:"یا زهرا" و آن یکی بلند فریاد زد:"یا حسین". و من داشتم به مادرم فکر می‌کردم که حتما نخوابیده است تا من برسم از راه و دارد توی حیاط قدم می‌زند در این سرما. ماشین در عین ناباوری به سمت پارکینگی در حاشیه جاده منحرف شد و ایستاد و اتوبوس و کامیون روبه رو و پشت سر به فاصله کمی از کنارمان گذشتند.
بعد از اینکه مسیر 45 دقیقه‌ای را در دو ساعت و نیم طی کردیم، به خانه که رسیدم و در را باز کردم، مادرم پشت در ایستاده بود...


کنارگذر:
من کرگدنم. کرگدنی که هم عاشق می‌شود، هم دلش می‌گیرد، هم گریه‌ می‌کند ... من کرگدنم!

یک‌جور خل‌بازی عاشقانه:
پلک چشم چپم که می‌پرید نشانه‌ آمدنت بود. بازوی راستم یک‌ هفته‌ای است می‌پرد، می‌دانی نشانه چیست ؟!

هیچ نظری موجود نیست: