۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

روزنامه

روی صندلی ردیف آخر مینی‌بوس نشسته‌ام و با خیال راحت دارم روزنامه صبح را ورق می‌زنم. به صفحات میانی رسیده بودم که ناگهان دستی از جلو آمد، روزنامه من را کشید، مچاله کرد و از شیشه مینی بوس پرت کرد بیرون، خیلی راحت. پیرمردی که جلوی من نشسته بود و من بالای سرش داشتم روزنامه می‌خواندم اعصابش از صدای خش خش روزنامه خرد شده بود. بعد از اینکه روزنامه ام از پنجره پرت شد بیرون، به جای اینکه عصبانی شوم خنده ام گرفته بود. سرم را بردم جلو و به ترکی گفتم: دستتون درد نکنه. خیلی خونسرد گفت: خواهش می‌کنم! .

هیچ نظری موجود نیست: