۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

ویکتوریا

نامتعادل رانندگی می‌کرد و چیزی نمانده بود تا به چند عابر و ماشین دیگر بزند. گفتم: "داداش تو حالت خوبه ؟" گفت:" آره بابا، فقط نمی‌تونم بخوابم " پرسیدم: "مشکلی داری ؟" گفت:" معتاد شدم به این لعنتی، زندگیمو به هم ریخته" پرسیدم:" به چی؟" گفت:" به این فارسی1 لعنتی و این ویکتوریا! دیر می‌رسم خونه شبا ، ساعت 1 تکرارش شروع می کنه تا 4 صبح! نمی‌تونم بخوابم دیگه."

کنارگذر :‌
جاده را با صدای جادویی “Yasmin Levy” تمام می‌کنم این روزها. صدایش انگار قلم موی نقاشی است که
رنگ می‌کند جاده را و قشنگ می‌شود همه مسیر.

جاده خاکی :
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد
خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید
خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد

هیچ نظری موجود نیست: