خورشید غروب نکرده هنوز و در اتفاقی نادر من دارم زود به خانه برمیگردم. خوشحالم که میتوانم در راه برگشت هم مطالعه کنم. راننده آشناست، پنج سالی میشود میشناسمش. "مهرنامه" را از کیفم درمیآورم. راننده میگوید:"این عزتالله انتظامیه؟" داریوش شایگان را میگفت که عکسش روی جلد مجله بود. ورق میزنم و به مطلب قوچانی میرسم تا بدانم "چرا نباید لائیک بود؟" مشغول خواندنم که باز میپرسد:"حوادث هم داره مجلهات؟" و من شناسنامه مجله را یاد میآورم که نوشته بود ماهنامه خبری، تحلیلی و آموزشی در زمینه علوم انسانی و علوم اجتماعی. دیگر ورق نمیزنم و مجله را میگذارم توی کیفم تا یک وقت نپرسد مجلهات جدول دارد ؟ اساماس های خنده دار چطور؟ عکس جدید مهناز افشار رو هم چاپ کردن؟
توی جاده نباید مجله و روزنامه خواند. باران جاده را میشورد.
توی جاده نباید مجله و روزنامه خواند. باران جاده را میشورد.
جاده خاکی:
... تو با دلتنگیای من
تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری
تظاهر میکنم هستی ...
... تو با دلتنگیای من
تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری
تظاهر میکنم هستی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر