۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

تن آدم برفیت لباس پوشوندی ؟

آسمان انگار که عقده کرده باشد ماه اول خشکسالی زمستانی‌اش را، برف می‌بارد یکریز. سرد است و شیشه هم مثل جاده یخ زده. تمام اطلاعاتم از بیرون محدود می‌شود به شیشه جلو و یک گردی که راننده درست کرده جلوی چشمانش تا جاده را ببیند.
هر از گاهی لاستیک‌های ماشین هوس پاتیناژ می‌کنند روی یخ و راننده که یک قطره عرق هم نشسته روی پیشانی‌اش حواسش را جمع کرده که خود و ماشین و چهار مسافرش را نفرستد توی دره. چشمانم را می‌بندم و به زور سعی می‌کنم بخوابم تا استرس جاده را توی جانم نریزم آخر شبی. موبایل راننده زنگ می‌زند، با احتیاط گوشی را جواب می‌دهد و انگار نه انگار که جاده برفی و یخ‌زده ما را گیر انداخته : "سلام بابایی، خوبی ؟ ... آره بابایی هوا هم خوبه... آفرین، تن آدم برفیت لباس پوشوندی که سرما نخوره ... چی بابایی ؟.... بستنی؟ ... می‌خرم برات حتماً، ولی‌ هوا سرده‌ها... باشه، اگه فقط قول بدی مامانو اذیت‌ نکنی ... کاری نداری ؟ ... خداحافظ".
گوشی را می‌گذارد روی داشبورد، دستی به شیشه جلو می‌کشد که دارد گردی‌اش یخ‌می‌زند، روی صندلی‌اش جابجا می‌شود و حواسش را جمع تر می‌کند انگار. پیشانی‌اش پر از دانه‌های عرق شده ...

- - - - - - - - - - - - - -

یک‌جور خل‌بازی عاشقانه:
دارم به عطر تو خیانت‌ می‌کنم، دارم به من خیانت می‌کنم ...

جاده خاکی:
آمــــاندی دینمه منه ایندی ایلدیریم چــالارام
دولــو بولوت کیمی بیردن چیغیر باغیر سالارام

هیچ نظری موجود نیست: