۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

بوی کافور

بوی کافور می‌دهد تنم، شب بود که چهارمین پیکر را به خاک سپردیم و باد داشت بوی کافور را پخش می‌کرد در شهری که دیروز همه جایش بوی مرگ می‌داد.
بوی کافور می‌دهد تنم، و فرشته نازیبای مرگ بالای سر شهر دارد می‌رقصد، نگاهش نمی‌کنم، می‌ترسم. داسش از بغل گوشم رد می‌شود، به همدیگر نیشخند می‌زنیم.
بوی کافور می‌دهد تنم، چهارماه پیش عروسی مرتضی بود، بوی کافور نمی‌آمد...
بوی کافور می‌دهد تنم، امروز صبح روزنامه‌ها جلوی مغازه مرتضی مانده بود و خودش داشت از روی پارچه سیاه روی کرکره مغازه‌ به من لبخند می‌زد.
بوی کافور می‌دهد تنم ...

هیچ نظری موجود نیست: