زن از پنجره مینیبوس نگاهش را دوخته بود به خورشیدی که داشت غروب میکرد . مرد گفت: پول محصول امسال فقط کفاف داروهایت را میدهد. امسال هم امام رضا نطلبید، انشاالله سال بعد تولد امام رضا مشهدیم.
زن روی صندلی جابجا شد و به صورت خسته و آفتاب سوخته مرد نگاه کرد، چشمهایش خیس بود.
زن روی صندلی جابجا شد و به صورت خسته و آفتاب سوخته مرد نگاه کرد، چشمهایش خیس بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر