هوا بوی پاییز میداده انگار، انگورها زیر آفتاب زرد شده و تابستان داشته نفسهای آخرش را میکشیده. موهای بابا آنموقع هنوز سفید نبود و صورتش اینقدر شکسته نشده بود، درد دست و پا سراغ مادرم نیامده بود و فشار خونش هی بالا و پایین نمیشد، خانوم(مادربزرگم) اینقدر خمیده نشده بود و صدایش نمیلرزید و گوشهایش میشنید، مهدی سه ساله بود و موهای شقیقهاش سفید نشده بود، درخت گردوی حیاط قد نکشیده بود اینقدر و دنیا اینقدرها کوچک نبود که من آمدم.
"بزرگ شدی پسر، ما پیر شدیم" این را بابا گفت امروز. بزرگ شدنم به سفید شدن موهای پدرم نمیارزید. "من دلم میخواد برگردم به کودکی"
------
"بزرگ شدی پسر، ما پیر شدیم" این را بابا گفت امروز. بزرگ شدنم به سفید شدن موهای پدرم نمیارزید. "من دلم میخواد برگردم به کودکی"
------
امروز، 25 شهریورماه 1389، 26 ساله شدم.
۸ نظر:
تولدت مبارک محمد جان!
سالهای سال زندگی شاد و خندان و پرامید را برایت آرزومندم.
رسم روزگار است برادر! جوانی و نشاط و شادابی من و تو به قیمت موی سپید و قد خمیدهی پدر و مادرمان حاصل شده است. قدر این جوانی و شادابی و آن موی سپید را بدانیم.
یادم نمی ره شما و آقا مهدی رو ترک موتور پدر ... خدا سلامت تان را مستدام بدارد ... تولدت مبارک وبلاگ نویس
تبريك و شادباش ويژه
تولدت مبارک
خوشحالم که هستی
بی تو زندگی یه رفیق خوب کم داشت
زندگی همانقدر که سرگذشت رویش جوانه ها و قد کشیدن و سبز شدنشان است سرگذشت زرد شدن برگ ها و خرد شدنشان زیر پای عابران پیاده و خشک شدن درخت ها و پژمردن گل ها هم هست !
چه غریب !!!
نه کودکی نه بزرگسالی ، نوجوانی برای من از همش قشنگتره !!!
شاید برای درخت ،زمان میوه دادن و جوانه زدن شاخه هایش دلچسب تر باشد ، هرچند که کهنسال تر و قطور تر شود.
با تأخیر،مبارک باشه تولدتان
امیدوارم سالی پر از شادی و موفقیت و بهروزی پیش رو داشته باشید.
تولدت مبارک آقایی که راهها را می نویسد.
تولدت مبارک آقایی که راهها را می نویسد.
ارسال یک نظر